☁️🧸A Rainy day

بوی نم باران خورده کتاب ها...

☁️🧸A Rainy day

بوی نم باران خورده کتاب ها...

شاید بالاخره در یک روز بارانی چترم راه رها کردم و ژرفای وجودم را آغشته به باران کردم...
شاید...

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۷ بهمن ۰۰، ۰۱:۰۷ - Im!
    🙂💜

انیانگ:)

من کیم هستم.

همیشه دلم میخواست یه وب شخصی واسه متنام داشته باشم ولی هیچوقت جرئت زدن وب رو نداشتم چون ناشی ام و هیچی از زدن وب سر در نمیارم😂😂ولی بالاخره دلمو به دریا زدم...

فن بزرگ کیپاپم. از همه بیشتر عاشق ateez و pentagon و bts ام.

من دیوونه دنس و خوانندگی ایم🙃(مدل نوشتنم تو بیو شبیه آدمایی نیست که به نویسندگی علاقه دارند😂)

پیام بازرگانی: میشه یکی تو ساختن یه قالب کمکم کنه و بگه که چه جوری باید یکم به وبم حال و هوای وب نویسندگی بدم؟؟

ممنون که قراره لایک‌کنید مطالبو(🤪) میتونید پست های منو با ((لپ های کوچولوی جونگهو:))) دنبال کنید😉

خیلی وقته بیانو میشناسم ولی هیچ دوست بیانی ندارمTT

 

https://www.namasha.com/channel7121739886

چنل نماشام که فعالیت خاصیم ندارم خداروشکر🙂😂

 

_______________________________________________________

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۲۳:۴۶
لپ های کوچولوی جونگهو:)

زندگی جان!!!!!
میدونی یه کارایی واسه ما ساخته نشده. چیزی که دوسش داریم و بهش میگیم هدف. شاید واقعا هدفمونه و باید تلاشِ رسیدن بهش رو بکنی ولی... اینا واسه ما نیست... تو که بهتر از هرکسی میدونی.
هرکسی بخاطر یه چیزی به دنیا میاد. یه جرقه ای که بخاطرش به وجود اومده تا اونو بدست بیاره. اول باید اون جرقه رو پیدا کنه. ولی امیدوارم خیلی دیر نشه. وقتی پیداش کرد باید براش تلاش کنه. شاید کل زمان زندگیشو.
کاش میشد به جای درس خوندن میرفتم دنبال اون جرقه. مگه چقدر قراره زنده بمونم. هیچکس نمیدونه فردا چه خبره. واقعا تو انقدر ارزش داری که بخاطرت از جرقه و هدفم بگذرم. هدفی که اساسا و حقیقتا واسه من ساخته نشده. ولی من هنوز مشتاق رسیدن بهشم. نمیشد فقط یکم کمکم کنی؟ یکم دهن مردمو ببندی؟ یکم مسیرو نشونم بدی؟ خانوادمو راضی کنی؟ میدونم نمیشه. قَدَمَم که بلند نکردی. پس تو چه کاره ای؟ جرقه تو چیه؟

______________________________________________

پ.ن: امتحانامون دوشنبه تموم میشه و من میخوام یه استراحت دو هفته ای داشته باشم . نمیدونم درسته بگم یا نه ولی دو هفته مدرسه نمیرم:)

پ.ن  چسناله نیست ایناها. حالم خوبه ولی نیاز به استراحت دارم. نمیدونم تو این دو هفته میام اینجا یا نه. البته اومدنمم زیاد فرقی نداره وقتی هیچکس هیچی نمیگه

پ.ن: نظر دادن خیلی راحته ها🙂فقط کافیه بیاید پایین این پیام و یه چیزی بنویسید. یا بزنید رو ادامه مطلب یا بزنید اون کنار رو نظرات :)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۰ ، ۰۰:۳۷
لپ های کوچولوی جونگهو:)
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۰ ، ۲۲:۴۴
لپ های کوچولوی جونگهو:)

 

آمدی. نه، خیلی وقت بود که آمده بودی. من تازه متوجه تو شدم. متوجه چشمان گیرا، موهای بلند و بدن خوش فرم ات. متوجه لیوان شراب نصفه ات.
اولین باری که دیدمت هم، لیوان ات را نصفه رها کرده بودی. زیبایی تو بسان برف بود که سردی و تیرگی زیاد آن باعث ایجاد زخم بر روی صورتَت شده بود. بارها دلیلش را پرسیدم تا بلاخره به من گفتی که این زخم، حاصل نواختن اهنگی بوده، که مرد مست آن را دوست نداشته است‌. آن وقت ها نمی‌دانستم که شغل تو نواختن پیانو و رقص انگشتانت روی کلید های آن در باری دنج، مکان اولین ملاقات ما، است.
نامت را لوسیفر صدا کردند ولی بعده ها در کنار من، در کنار زندگی مشترکمان، گفتی که اسم واقعی تو چیز دیگری است. شاید مارینت استینگا.
تا هفته پیش در آن بار کار میکردی ولی به خاطرِ مرگ ناگهانی من...
تو خیلی تنها مانده ای. میدانی شاید الان ذره ای خوشحال باشم که حداقل از انجا دست کشیده ای تا زخم های بیشتری روی صورتت ایجاد نشود.
از سیگار دوباره کام میگیری و با قدم هایی که نمیتوانی استوار و ثابت روی زمین نگهشان داری به سمت زیرسیگاری میروی. وقتی سیگار را خاموش میکنی که باز هم مثل دفعات قبل متوجه من میشوی. با ترس اما کمی آرامش به سمت پنجره حرکت میکنی. الکل کار خودش را کرده است. هدفت از این کار را می دانم اما میخواهم منصرفت کنم. اما...چه کنم که دست من از این دنیا کوتاه است.
شبها با ترس سرت را روی بالش می گذاشتی و با من صحبت میکردی. میگفتی ترسیده ای. از روحی سرگردان در خانه. اما چیزی برای ترس وجود نداشت. این فقط احساس تو بود. من ترسناک نیستم. من فقط میخواستم به تو نزدیک بشوم. میگفتی دلت میخواهد کنار تو باشم. من هنوزم کنار تو هستم ولی تو متوجه نمیشوی. از وقتی افسردگیِ شیدایی گرفتی از خانه بیرون نمیروی و فقط از ته‌مانده و آذوقه های ذخیره مان تغذیه می کنی. گرچه از مدت زمان تنهایی تو فقط یک هفته گذشته است.
یادش بخیر. در روز های بارانی با گرامافون قدیمی پدربزرگت آهنگ های بیلی هالیدِی و یکشنبه ها به قطعه های مایکل لوگوزار گوش میدادی. روزهای دوشنبه استراحت گرامافون بود و بقیه روزها به صورت اتفاقی یکی از صفحه های قدیمی را در گرامافون می گذاشتی.
آه، حواسم پرت گذشته شد. تو دیگر فقط یک قدم تا مرگ داری ولی روحت مرگ نمی خواهد. روحت فقط دارد فرار میکند. با خودم فکر میکنم آیا این یک مسابقه است؟‌ مسابقه روح به روح؟ من این مسابقه را نمی خواهم.
ولی تو از پنجره میپری...سقوط میکنی...خیلی سریع...فرار میکنی، و حالا...
تو رفته ای...یا شاید هم خود را به مرگ سپردی. من میخواهم در کنار تو باشم، اما بخاطر خودت دیگر دنبالت نمی آیم و هیچگاه نمیفهمم چه بر سرت می آید. اما لوسیفری که من میشناسم به همین راحتی ها به مرگ تن نمی دهد. خداحافظ زیبایم. خداحافظ. دیگر از چیزی نترس.
شاید دوباره دیدمت. روزی که دیگر به آهنگ های بیلی هالیدِی در روزهای بارانی گوش نمی دادی. روزی که دیگر تنها نبودی...تنها نبودم...

 

ازجمله خاطراتی دختری که دیگر نیست...










۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۲۱
لپ های کوچولوی جونگهو:)

سلام!
یه حرف کوتاهی باهاتون داشتم بزگوار و چند تا سوال که امیدوارم در آینده ای نه چندان دور جوابشونو بدست بیارم البته اگه ناراحت نمیشید. اول اینکه ای جناب ممنونم که چیزهای بد رو نمیبینید. خیلی خیلی از این خوشحالم برعکس ذهنم چشمام منحرف نیستند. کاشکی فقط نور و گیراییتون بیشتر بود. کاش یه چیزی تو اون حدقه و قرنیه بزگوارتون بود که باعث میشد همه رو به خودش جذب کنند. همه همه هم نه. مگس گِرد شیرینی احتیاج ندارم. فقط بعضیارو.
اما اشکالی نداره من ازتون گلایه ای ندارم جناب، چون دست خودتون نیست. ولی کاش حداقل یکم بزرگتر بودید و یا اینکه رنگتون متفاوت بود حداقل. من باید دلم رو به چیه شما خوش کنم؟ تازه ضعیف هم که هستید. درسته یه نمرست ولی یه نمره هم یعنی ضعیف. اینجا جا داره ازتون تشکر کنم که کور نیستید حداقل. ولی آخه لامصب جان چرا مژه هاتون یکم بلندتر نیست؟
اما از حق نگذریم این خوشحالم میکنه که خیلی خیلی هم کوچیک نیستید، پلک دوم هم دارید و اینکه هنوز هم میبینید.
میخوام با این تواصیل هنوز هم ازتون حمایت کنم و بگم که همینجوری ادامه بدید و همه چیز های خوب رو ببینید. حتی بیشتر از قبل. من حتی اگه بتونم جلوی زبونم رو بگیرم نمیتونم جلوی شماها رو بگیرم. این خیلی مهمه که حواسمون به چیزهایی که میبینیم باشه و خیالم راحته که شما اینکارو به خوبی انجام میدید.

 

 

 

______________________

 

پ.ن: چالش بود.

من برگشتم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۱۹
لپ های کوچولوی جونگهو:)

در روانشناسی، به دوستان بی معرفت اصطلاحا *سایه* گفته می‌شود، زیرا در لحظات شاد و روشن زندگی هر فرد حضور دارند اما درست در ساعات غم انگیز و تاریک زندگی، همان موقع که به او نیاز است، محو و ناپدید می‌شوند. شاید برای همین است که سایه شما-منظور همان سایه ای است که عکس شمارا به صورت سیاه روی زمین نشان میدهد-در تاریکی نیست میشود و در نور و روشنایی دوباره پیدا.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۰ ، ۱۶:۵۲
لپ های کوچولوی جونگهو:)

((آروم بخواب عزیزم
بخواب که فردا که بیدار میشی ترحما شروع میشه.
بخواب که یادت بره تمام دردات رو.
بخواب که چند سال دیگه قراره بی خوابی بکشی.
بخواب که درد بی مهری رو نکشی.
بخواب که تمام ادمای اطرافت روباهن. روباهایی با نقاب بره مهربون.
بخواب که قراره دنیا لبخند قشنگت رو بگیره.
بخواب که وقتی بیدار شدی خسته نباشی برای نبرد.
بخواب که دنیا بهت استراحت نمیده.
بخواب، تا وقت داری بخواب.
فردا که پا میشی هیچی مثل امروز نیست.
اما بجنگ.
به عنوان خواهر بزرگتر میگم بهت،
بجنگ تا دنیا باهات راه بیاد.
بجنگ تا قویی بشی.
بجنگ تا پیروز بشی.
بجنگ، برای خودت، برای زندگیت، برای آرزوهات و برای خانوادت بجنگ!)).

*این رو برام نوشت. چند ماه بعد از اینکه فهمید مریضه. نوشت و از من خواست تا بجنگم و حالا من...در حال جنگ تنگاتنگی با خودم هستم. نوشت و رفت. منو در میدان جنگ تنها گذاشت. اما نوشت. حداقل بی هیچ ندایی نرفت.*

 

((ازجمله خاطرات دختری که دیگر نیست))
 

__________________________________________________

پ.ن: همینطوری نوشتمش.
شاید بعدا یه کتاب بنویسم به این اسم. اگر دقت کنید زیر اکثر نوشته هامم این اسم هست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۰ ، ۱۶:۵۱
لپ های کوچولوی جونگهو:)

اینکه یه زمانی برای هم مهم بودین دلیل نمیشه همیشه مهم بمونین. اینکه یه موقعی هرروز میومده خونتون دلیل نمیشه که الانم اونجوری رفتار کنه. اینکه یه زمانی تا میدیدتت میپریده بغلت و بوست میکرده دلیل نمیشه الانم همون کارو کنه. زمان باعث میشه آدم ها تغییر کنن. هیچ آدمی مثل بچگی هاش زندگی نمیکنه. هیچکس مثل ۵ ۶ سالگیش رفتار نمیکنه. علایقتون ممکنه تو ۱ ماه تغییر کنه چه برسه به ۱۰ ۱۱ سال. من آدمی رو میشناختم که برای دیدن کسی کلی ذوق میکرد و از شدت خوشحالی اشک تو چشماش جمع میشد ولی  الان تا می بینتش راهشو کج میکنه که مبادا باهاش چشم تو چشم بشه.
میخوام بگم سعی نکنید بقیه رو برگردونید به چیزی که قبلا بودن. گذر زمان و مشکلات زندگی باعث تغییراتی خوب یا بد میشه. بیاید این تغییراتو حقایق رو بپذیریم. شاید با پذیرفتنش هم خودمون آسوده خاطر بشیم، هم بقیه...

۱۹ مرداد ۱۴۰۰

 

 

___________________________________________

 

پ.ن: از استراحت برگشتم

پ.ن: تولدمم گذشت یه سال پیر تر شدم:/

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۰ ، ۱۶:۴۹
لپ های کوچولوی جونگهو:)

خیلیا واسه انجام دادن یه کار طاقت فرسا میگن خیلیم راحت نیست...

ولی من واسه رسیدن ب هدفم باید بگم انقدر سخته که خیلیا با محال و ناممکن اشتباهش میگیرن...

 

 

 

_________________________________________

 

پ.ن: میدونم هیچکس نمیخونه ولی بازم مینویسم

پ.ن: شاید باید وبو ببندم. فکر میکردم داشتن وب خیلی چیز خوبیه ولی نه تا وقتی که هیچکس چیزی نمیخونه...

پ.ن: نباید ناامید باشم ولی یه چیزایی واسه ما نیست...

پ.ن: راستی ادمین لنا نمیتونست فعالیت کنه پس وبو ترک کرد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۰ ، ۰۰:۲۷
لپ های کوچولوی جونگهو:)

_ استین لباسم خیسه...:)

+ باز دستت عرق کرد؟

_ اره عرقای صورتمو با استینم خشک کردم، چون دستمال پیدا نکردم 💧

 

 

ازجمله خاطرات دختری که دیگر نیست

کپی ممنوع🙂 همه این متنارو خودم مینویسم چیزخاصی نیستن ولی لطفا کپی نکنید بوس به کله هاتون😘
____________________________________________________

 

حقیقتا دیشب خیلی گریه کردم. اصلا اهل گریه و چسناله نیستم ولی دیشب سخت گذشت. چقدر خوبه که نگران این نیستم که کی اینارو میخونه. داشتن یه وب شخصی با دنبال کننده های کم حس خوبیه. چقدر کنار غریبه ها احساس راحتی بیشتری دارم تا اونایی که میشناسمشون...

تازه دیشب ی متن طولانی هم نوشتم. ویرایشش که کردم میزارمش تو وب. وقتی حالم بده فقط نوشتن حالمو خوب میکنه.

خیلی حرف دارم بزنم ولی این شدت زیاد بودنشون باعث میشه نتونم حرفامو بزنم. شایدم نمیدونم چه جوری باید بیانشون کنم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۲۱:۵۹
لپ های کوچولوی جونگهو:)

من تنها نیستم.

من فقط آغوشی برای گریه کردن ندارم.

فقط کسی نیست مرا بخنداند.

کسی نیست به من افتخار کند.

من دوستی ندارم.

سقفی برای زندگی گرمی ندارم.

دسته گلی به منزلم نمی آید.

منزلی سراغ ندارم تا دسته گلی به آن بفرستم.

کسی را ندارم تا فنجان های قهوه ام را برایش کثیف کنم.

من تنها نیستم.

من تنهایی ام را دارم.

ماه شب را دارم.

زمین خیس را دارم.

گذشته ام خیابان شده و حسرت هایم تک تک چراغ های کنار خیابان.
حسرت هایم، گذشته ام را آشکار میکنند، همانطور که چراغ ها خیابان را نمایان میکنند.
من آرزوی تو را دارم.

آن حرف هایت را هنوز دارم وقتی میگفتی ما دوستِ هم هستیم!
من روح نتراشیده‌ام را دارم.

قلب بچگانه‌ام را دارم.
من هرچیزی که با تو بودم را دارم جز خود تو...

 

ازجمله خاطرات دختری که دیگر نیست

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۰۲:۰۴
لپ های کوچولوی جونگهو:)

بخش اول  کدوم ؟

1*

1)پولدارترین ادم جهان باشی ولی شادی رو حس نکنی 

2) پولی نداشته باشی ولی شاد ترین ادم دنیا باشی ✔

2*

1)جسور بودن ✔

2)اروم بودن 

 
3*

1)منفور بودن ولی مشهور بودن 

2)محبوب بودن ولی مشهور نبودن ✔

4*

1)اهنگساز یه گروه باشی ✔

2)میکاپ ارتیستشون باشی 

 

5*

1) رسیدن به رویات ولی از دست دادن همه چیز 

2)بیخیال شدن رویات و خوب زندگی کردن ✔
 

6*

1)پشیمونی 

2)شکست ✔

7*

1)یه شب کامل تو جنگل 

2) یه شب توی یه هتل ۵ ستاره ✔

 

8*

1)عاشق شی

2)عاشقت بشن ✔

 

بخش دوم

9 ) یه میکروفون بهت دادن فقط میتونی باهاش چند جمله بگی و تمام مردم جهان اون جمله رو بشنون. از چی صحبت میکنی ؟

دنیا همیشه باب میلتون نیست. همیشه به رویاهاتون نمیرسید. اگر هم برسید فقط حریص تر میشید تا بقیه چیز هارو بدست بیارید. برای خوش کردن دلتون دل بقیه رو نشکنین چون شادیتون همیشگی و ماندگار نیست. ممکنه بقیه هم بخوان شاد بشان. اینو بفهمید که فقط شما ادم نیستید

 

10 ) بهت یه فرصت میدن که برای همیشه از این زمان خارج شی گذشته رو برای موندن انتخاب میکنی یا اینده؟

گذشته

 

11 ) توی یه اتاق پر از دروغ حبس شدی و داری به اونجا عادت میکنی تنها راه خروج از اونجا داد زدنِ بزرگترین ترسته. چی رو بلند داد میزنی ؟

اگه دارم عادت میکنم دیگه چرا باید ترسمو بگم؟!
ترس نقطه ضعفه و همه از نقطه ضعف برای شکست بقیه استفاده میکنن. من آدم سازگاریم پس ترجیح میدم همونجا بمونم تا اینکه ترسمو بگم.
 

12)به مدت یه روز یه شنل نامرئی بهت میدن کجا میری ؟

میرم خونه دوستام. اما قبل از اینکه برم خونه هاشون یه پیام بهشون میدم درباره خودم که چالش برانگیز باشه. بعد میرم خونشون ببینم درباره من چی فکر میکنن.

 
13) رویاتو بهت بدن ولی کیپاپو بگیرن قبول میکنی؟

اگه رویام به کیپاپ ربط داشته باشه چی؟ ولی در کل قطعا.

 
14) ادمی که دوست داری باشی رو توصیف کن.

در درجه اول دلم میخواد یه آدم کیوت و مهربون و دوست داشتنی باشم.
یه آدم قابل اعتماد و قابل تکیه و وفادار.
کسی که بین بقیه محبوب باشه و جوری باشه که اگه تو جمعی نباشه همه بگن جای کیم خالی. ولی برام دوست داشتنی بودن مهمتره.

 
15)به نظرت چرا ادما عشق میخوان ؟چرا عاشق میشن؟ (جز هورمونا)

چون آدم تو تنهایی نمیتونه احساساتشو به اشتراک بزاره. انسان موجود اجتماعیه...
16) بنظرت چرا دروغ میگیم ؟

برای خوب نشون دادن خودمون. برای اینکه بقیه بیشتر بهمون اعتماد کنن. برای اینکه حقیقت خیلی تلخه. اگه تلخ نباشه که دروغ نمیگیم. برای فرار از حقیقته.

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

پ.ن: به نظرم شکست آدم قوی تر میکنه ولی پشیمونی باعث میشه بترسی ریسک کنی و ادامه بدی.

پ.ن: ادمین لنا یه چند روزی نیست من به جاش فعالیت میکنم فقط کمک کنید دیگه🥺🥺

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۰۱:۵۶
لپ های کوچولوی جونگهو:)

چه میشد اگر میتوانستم کرکره ای را پایین بکشم و همه اتفاقات دنیا را پشت آن پنهان کنم؟
دیواری بنا کنم، بین خودم و کل زندگی. بین بود و نبودها و تمام مشکلات. بین آدم ها و همه چیز این دنیا.
و بعد تنها دغدغه ام میشد میزان گرمایی که از چای و یا قهوه ام ساطع میشد. تنها دغدغه ام میشد سرد و گرم بودن پتو در فصل های مختلف.

همینقدر ساده...

 

 

ازجمله خاطرات دختری که دیگر نیست

 

 

__________________________

 

پ.ن: یکی کمکم کنه چه جوری عکس بزارم. عکسا نمیاد. هیممم. چقدر نابلدم🥺

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۰۱:۴۳
لپ های کوچولوی جونگهو:)